چشم انتظار

بنام آنکه اشک را آفرید تا سرزمین عاشقان آتش نگیرد

 سلام به رفیقی که تو رفاقت کم نذاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره...

به یاد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه...

زنده باد اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست...

زنده باد اونایی که توی مشکلات به جای اینکه ترکمون کنن درکمون میکنن...

به یاد اونایی که درددل همه رو گوش میدن اما معلوم نیست کجا درددل میکنن.

سلام به اونایی که توی این هوای دو نفره با تنهاییشون قدم میزنن...

زنده باد اونی که هنوز دوسش داری ولی دیگه مال تو نیست...

زنده باد اون که دید تو تاکسی بغلیش پول نداره،گفت پول خرد ندارم،مال همه رو حساب کن.

زنده باد بیل که هرچقدر بره توی خاک بازم براق تر میشه...

زنده باد سیم خاردار که پشت و رو نداره...

سلام به اونی که بیکسه،ولی ناکس نیست...

زنده باد حلقه های زنجیر که زیر برف و بارون زنگ میزنن ولی همدیگه رو ول نمیکنن.

زنده باد اونایی که ما رو همینجور که هستیم دوست دارن...

سلام به اون که وقتی بردم گفت:اون رفیق منه.وقتی باختم گفت:من رفیقتم.

زنده باد اونا که دلشون از یکی گرفته ولی برای اینکه آروم بشن میگن بخاطر غروب پاییزه.

زنده باد اونایی که اگه صد لایه ایزوگامشون بکنن بازم معرفت ازشون چیکه میکنه...

به یاد اونایی که دوسشون داریم و نمیفهمن...!!

 

+نوشته شده در پنج شنبه 5 بهمن 1391برچسب:,ساعت11:20توسط عاطفه نمازیان | |

نقاشی دریاچه 

+نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت15:49توسط عاطفه نمازیان | |

زیبا 

+نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت15:38توسط عاطفه نمازیان | |

برف 

+نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت15:17توسط عاطفه نمازیان | |

مسیر عشق 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت15:13توسط عاطفه نمازیان | |

 

 

غروب 

 

تو رفتی،درست از همین راه رفتی،همین راه که حالا روبرویم است،از وقتی که رفتی زمستان شروع شد و هیچوقت تمام نشد...

 

+نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت15:12توسط عاطفه نمازیان | |

  

مداد رنگی 

 

روزی از این روزهای خاکستری،میخواهم مثل بچه ها

 

 

مدادرنگی هایم را بیاورم و تو را نقاشی کنم.اما هرچه 

 

 

فکر میکنم نمیدانم تو را چه رنگی بکشم.به رنگ سیاه؟

 

 

مثل رنگ چشمانی که گفتی برایت قشنگترین رنگها در

 

 

دنیاست.شایدم به رنگ سفید،رنگ زمستانی که مرا در

 

 

آن گذاشتی و رفتی.کاش بودی و میگفتی چه رنگی

 

 

بکشم...

 

 

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت15:8توسط عاطفه نمازیان | |

پاییز قرمز بوود 

آبان ماهی است که تو را برای همیشه در کوچه پس کوچه های نمور و دلکش پاییز گم کردم...

لحظه ای را که قدم به قدم از من دور میشدی هیچگاه فراموش نخواهم کرد...

+نوشته شده در چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:,ساعت15:3توسط عاطفه نمازیان | |

 

پاییز 

دل من باز گریست

قلب من باز ترک خورد و شکست

باز هنگام سفر بود و من از چشمانت می خواندم

که به آسانی از این شهر سفر خواهی کرد

و از این عشق گذر خواهی کرد

و نخواهی فهمید،

بی تو این باغ پر از پاییز است...

+نوشته شده در یک شنبه 10 دی 1391برچسب:,ساعت10:32توسط عاطفه نمازیان | |

  

 

لب دریا

   نشسته ام روی نیمکتی چوبی و به پرواز قاصدکها می

نگرم،به نسیم می نگرم که چطور موهایم را به بازی گرفته،به

امواج می نگرم که محکم و استوار به سمت همدردی با

ساحل میرود.میخواهم بدانم این تنهایی کی تمام میشود؟آنقدر

تنهایم که عشق هم با نوای جادویی اش نمیتواند کمکم کند...

 

+نوشته شده در شنبه 9 دی 1391برچسب:,ساعت12:39توسط عاطفه نمازیان | |

مرد

تو رفتی و نگاه من پشت سرت ماند برای همیشه...

بی آنکه بگویم خداحافظ...

دلتنگیهایم را در سینه حبس کرده ام تا چشمانم

عادت کنند ندیدنت را...

+نوشته شده در شنبه 9 دی 1391برچسب:,ساعت12:32توسط عاطفه نمازیان | |

 

رویا 

 

 

اینجا آسمان ابریست آنجا را نمیدانم،اینجا شده پاییز آنجا را

 

نمیدانم،اینجا فقط رنگ است آنجا را نمیدانم،اینجا دلی تنگ است

 

 

آنجا را نمیدانم.

+نوشته شده در شنبه 9 دی 1391برچسب:,ساعت12:13توسط عاطفه نمازیان | |

 

رویایی

من در شمال نقشه ام و تو در جنوب،نقشه را کاش دستی از میانه تا کند... 

+نوشته شده در یک شنبه 3 دی 1391برچسب:,ساعت10:6توسط عاطفه نمازیان | |

 

باران 

 

 

کاش میشد من هم مثل آسمان باشم،تا هروقت  دلم می گیرد آنقدر

ببارم تا آسمان دلم آبی شود و بعد هم انگار نه انگار بارشی بوده و

انگار نه انگار غمی داشته ام...

 

 

تندتر ببار،شاید این گرد غم را از دل من پاک کنی

+نوشته شده در شنبه 2 دی 1391برچسب:,ساعت13:43توسط عاطفه نمازیان | |

شیشه 

چقدر باید بگذرد؟

تا من

در مرور خاطراتم

وقتی از کنار تو رد میشوم

تنم نلرزد...

بغضم نگیرد...

 

+نوشته شده در شنبه 2 دی 1391برچسب:,ساعت13:21توسط عاطفه نمازیان | |

دختری 

یکی می پرسد اندوه تو از چیست؟سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟برایش صادقانه مینویسم برای آنکه باید باشد و

نیست... 

+نوشته شده در پنج شنبه 30 آذر 1391برچسب:,ساعت12:55توسط عاطفه نمازیان | |

تنها 

+نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,ساعت19:34توسط عاطفه نمازیان | |

 

باز هم تنهایی،

چشمانم را می بندم تا شاید خواب باشد،

رفتن من از قلب تو

و رفتن تو از لحظه های من

و شاید باز بگویی دوستت دارم.

+نوشته شده در دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:,ساعت18:12توسط عاطفه نمازیان | |

 

دفتر 

هر چه با پاک کن فراموشی روی اسمت کشیدم پاک نشد.نمیدانم اشکال از پاک کن من است یا 

قلم عشق تو.

+نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,ساعت22:12توسط عاطفه نمازیان | |

جاده  

+نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,ساعت18:33توسط عاطفه نمازیان | |

قلب شکست

سالها پیش که کودک بودم سر هر کوچه کسی بود که چینی را بند میزد با عشق و من آن روز به خود

می گفتم آخر این هم شد کار؟ولی امروز که دیگر اثری از او نیست چینی دل ترکی دارد و من در به در،

کوی به کوی در پی بند زنی می گردم.


ادامه مطلب

+نوشته شده در پنج شنبه 16 آذر 1391برچسب:,ساعت18:29توسط عاطفه نمازیان | |

 شریعتی

+نوشته شده در سه شنبه 14 آذر 1391برچسب:,ساعت15:22توسط عاطفه نمازیان | |

   تو به من خندیدی و نمی دانستی

 

 من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم

 
 
 باغبان از پی من تند دوید
 
 
  سیب را دست تو دید
 
 
  غضب آلوده به من کرد نگاه
 
 
  سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
 
 
 و تو رفتی و هنوز،
 
 
  سالهاست که در گوش من آرام آرام
 
 
 خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
 
 
 و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
 
 
 
  که چرا خانه کوچک ما سیب نداشت
 
 
 
 
 
 
 "جواب زیبای فروغ فرخ زاد به حمید مصدق"

 

 من به تو خندیدم

 
 
 چون که می دانستم
 
 
  تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
 
 
  پدرم از پی تو تند دوید
 
 
  و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
 
 
  پدر پیر من است
 
 
  من به تو خندیدم
 
 
 
 تا که با خنده به تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
 
 
 
 بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
 
 
 
  سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
 
 
  دل من گفت: برو
 
 
  چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
 
 
 
  و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
 
 
 
 حیرت و بغض تو تکرار کنان
 
  می دهد آزارم
 
 
 
 و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
 
 
 
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت

+نوشته شده در دو شنبه 13 آذر 1391برچسب:سیب,ساعت18:14توسط عاطفه نمازیان | |